۱۳۹۴ دی ۱۰, پنجشنبه

1

مامان خوبم سلام ...دیشب آخر وقت رسیدیم تنکابن پیامک زدم حتمن خوندی ...اینجا هوا سرده ازدیشب م  بارون  ریز درحال باریدن ه ...مامان جان جای خالی تو حس می کنم ...ای کاش کنارم بودی وُازاین هوا نفس می گرفتی ...الان که دارم برات می نویسم آقای گلابی رفته محضر برای نوشتن سند خونه ...مامان خیلی دلم گرفته سالها خونه آقای گلابی زحمت کشیدم خون دل خوردم .یکی وُ دوتا کردم  ....
اصلن نمی دونم چرا این حرفا روُبرای تو میگم با این که می دونم دنیا ارزش غصه خوردن و حسرت کشیدن نداره ...
صدای قفل درمیاد ِ...فک کنم اقای گلابی باشه
اره مامان عزیزم  گلابی با یک جعبه شیرینی این یعنی کار به نام زدن سند تموم شده ..می دونم دعای خیر تو پشت سرما بوده وگرنه کارا به همین راحتی پیش نمی رفت ...مامان خوبم خونه آفتاب رو دلبازی قسمتمون شده ...برم برای آقای گلابی چای بریزم با شیرینی می چسبه ...خیلی جای خالیت حس میشه ؛خیلی زیاد   

۱۳۹۴ آذر ۹, دوشنبه

۱۳۹۴ آذر ۷, شنبه

الهی

نگران روز بعد هستم ... 
خورشید کم کم پشت کوه پنهان شد ه...
فردا راهی سفر یک روزه هستم ...
شاید خدا قسمت کرد و ماندگارشدم
شاید ...
هوا تاریک شده 
آفتاب غروب کرده
بانگ اذان میشنوم
صدای اذان حالمو خوب میکنه ..
.الله اکبر ...
 حَیَ عَلی اَصلوۀ می شنوم
باگوش وجانم می شنوم
خدایا؛
خدایا دستمو بگیرو تنهام نگذار
 فردا روز پرکاری درپیش داریم !

۱۳۹۴ آذر ۵, پنجشنبه

۱۳۹۴ مرداد ۱۵, پنجشنبه

تولدت مبارک دلبندم

🔜


عزیز دلم می خوام از روزی بگم که تو بهترین عیدی بودی برای من ازجانب خداوند. ششمین روز از فروردین ...1381
روزی که مامان بزرگ شدم ....روزی که با همه وجودم سپاسگزار خدای بزرگ بودم .باهمه وجودم