۱۳۹۸ بهمن ۲۳, چهارشنبه

2

دیشب آخر وقت؛  نقاشی خونه تمام شد.کارگرها تسویه حساب کردند ورفتند.بعد ازرفتنشون کمی جمع وجور کردم شام پختم  بقیه کارها رو گذاشتم برای فردا صبح .ازفکر کارهای خونه شب تا صبح نخوابیدم .همه چی بهم خورده ونمی دونستم از کجا و چطوری باید شروع کنم ...این یکی دو روزه هم هوا سرد تر ازقبل شده بود .ازسر شب هم یه بند بارون اومده .قطره های درشت بارون می خورد به کانال کولر دلم میخواست از جا بلندبشم برم  آشپزخونه پنجره  رو باز کنم وشروع کنم به کار کردن. ولی بعد پشیمون شدم ...من آدم آروم کارکردن نیستم مجبورم با سر صدای زیادی کار می کنم .-2- رایان خواب بودو صبح زود باید می رفت دانشگاه..باید تا روشن هوا صبر میکردم ...چند بار توخیالم مبل ها روجا به جا کردم وکاشی ها روسابیدم .برای پرده ها طراحی کردم ...چیکار کنم این اوشین درونم هنوزهوا روشن نشد ه قبل از ساعت شیش صبح- شروع به کار کردم -آب و- وایتکس درست کردم ؛دستکش لاستیکی دستم کردم ولگن  وبرداشتم.وافتادم به جون خونه ازکاشی های آشپزخونه گرفته تا سرویس حمام  و دستشویی .شستم و سابیدم تا مثل آیینه براق شدند .

روی سنگ کف اتاق ها ؛بطری اتک وخالی کردم کف زمین وبا بخارشوی طی کشیدم شستم  وبرق انداختم...شیشه شور روخالی کردم روی پنجره های پرازگردغبارو  دودگرفته... دوده های چرب را شستم وبا دستمال خشک کردم وبرق انداختم  وشیشه ها شدن آینه ؛انعکاس روشنایی روی شیشه های براق؛ خستگی ازتن خسته ام می گرفت .هنوز کارم تموم نشده ساعت حوالی غروب شد .به خاطر ابری وبارانی بودن آسمان ؛هواخیلی زود تاریک شد.چراغ خونه های روبرو یکی یکی روشن می شدن...امشب تهران شده ... شِهر نور..و...باران ...!

 هوا بوی پاییزگرفته..بغض آسمون ترکید.باران ریز ونرم به زمین می ریزه  .هوای ابری وسرد آذرماه خبرازتمام شدن فصل پاییز و رسیدن زمستان داره

۱۳۹۶ آذر ۷, سه‌شنبه

0

یکی نیست بهم بگه آروم باشم .قدر جوون و جوونی از دست رفته ام را بدونم .
اماخب هیچکس به فکرم نیست
نه مادرم زنده است که بخواد با دلسوزی و مهربونیش وقت و بی وقتش یادم بیاره که دیگه وقتش رسیده
باید یکم به خودت برسی 
کم کم سنت داره میره بالا تو مریضی
مواظب قلب بیمارت  باش
 اینهمه استرس و دل نگرانی های بیهوده بیفایده است !!!!

۱۳۹۶ آذر ۲, پنجشنبه

99




نشستن و انتظار کشیدن وقت و بیهوده تلف کردن برای من خیلی عذاب آوره
نمی تونم ازخونه بیرون برم چون باید مواظب عزیزترینم باشم .خوب خیلی هم بد نیست باید اینو قبول کنم .
ازیه جهت احساس پوچی میکنم .قبلن خودمو با کار بیرون سرگرم میکردم .

کار تو خیاط خونه خودم .کار و تولید لذت خاص خودشو داره .
کارکردن وخستگی ازکار و تلاش و نتیجه کار رو دیدن .کاش زمان برمیگشت به چند سال عقب 
 من میتونستم درست تصمیم بگیرم
میشد همون سالی که شراکت و بهم زدیم من با سهم خودم یه کارگاه کوچیک تر اجاره میکردم 
 با تولید کم شروع میکردم کاریکه باعث سرگرم شدن باشه .
 ازاین بیهودگی نجات پیدا میکردم .
اما چکنم که گاهی یک تصمیم اشتباه به کل روند زندگی لطمه میزنه .

ولی خوب بازجای شکرش باقیه که به لطف خدا سالم هستم حداقل میتونم رو پای خودم بایستم
وخودمو یه جوری سرگرم کنم .البته با کتاب خودن...کار با کامپیوتر و آشپزی و خانه داری!!!




 

۱۳۹۶ مهر ۱۶, یکشنبه

به آفتاب سلامی


به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طویلم بودند
به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من
از فصل های خشک گذر می کردند
به دسته های کلاغان
که عطر مزرعه های شبانه را
برای من به هدیه می آوردند
به مادرم که در آینه زندگی می کرد
و شکل پیری من بود
و به زمین که شهوت تکرار من درون ملتهبش را
از تخمه های سبز می انباشت سلامی دوباره خواهم داد
می آیم می آیم می آیم
با گیسویم : ادامه بوهای زیر خاک
با چشمهایم : تجربه های غلیظ تاریکی
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار
می آیم می آیم می آیم
و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که دوست می دارند
و دختری که هنوز آنجا
در آستانه پرعشق ایستاده سلامی دوباره خواهم داد.


فروغ فرخزاد.!

۱۳۹۶ شهریور ۱۰, جمعه

:-


عزیزم مثلاً قهر کردی ...
عاشق قهرت م عزیزدلم ...
چه خوردنی شدی ؛ خوشمزه مامان جون !!!

۱۳۹۴ دی ۱۲, شنبه

کاش

 کاش می شد خوشبختی را قسمت کرد .
 درد را تفریق
می شد شادی را فریاد  کشید
زخم را پنهان کرد

۱۳۹۴ دی ۱۰, پنجشنبه

1

مامان خوبم سلام ...دیشب آخر وقت رسیدیم تنکابن پیامک زدم حتمن خوندی ...اینجا هوا سرده ازدیشب م  بارون  ریز درحال باریدن ه ...مامان جان جای خالی تو حس می کنم ...ای کاش کنارم بودی وُازاین هوا نفس می گرفتی ...الان که دارم برات می نویسم آقای گلابی رفته محضر برای نوشتن سند خونه ...مامان خیلی دلم گرفته سالها خونه آقای گلابی زحمت کشیدم خون دل خوردم .یکی وُ دوتا کردم  ....
اصلن نمی دونم چرا این حرفا روُبرای تو میگم با این که می دونم دنیا ارزش غصه خوردن و حسرت کشیدن نداره ...
صدای قفل درمیاد ِ...فک کنم اقای گلابی باشه
اره مامان عزیزم  گلابی با یک جعبه شیرینی این یعنی کار به نام زدن سند تموم شده ..می دونم دعای خیر تو پشت سرما بوده وگرنه کارا به همین راحتی پیش نمی رفت ...مامان خوبم خونه آفتاب رو دلبازی قسمتمون شده ...برم برای آقای گلابی چای بریزم با شیرینی می چسبه ...خیلی جای خالیت حس میشه ؛خیلی زیاد