۱۳۹۶ آذر ۷, سه‌شنبه

0

یکی نیست بهم بگه آروم باشم .قدر جوون و جوونی از دست رفته ام را بدونم .
اماخب هیچکس به فکرم نیست
نه مادرم زنده است که بخواد با دلسوزی و مهربونیش وقت و بی وقتش یادم بیاره که دیگه وقتش رسیده
باید یکم به خودت برسی 
کم کم سنت داره میره بالا تو مریضی
مواظب قلب بیمارت  باش
 اینهمه استرس و دل نگرانی های بیهوده بیفایده است !!!!

۱۳۹۶ آذر ۲, پنجشنبه

99




نشستن و انتظار کشیدن وقت و بیهوده تلف کردن برای من خیلی عذاب آوره
نمی تونم ازخونه بیرون برم چون باید مواظب عزیزترینم باشم .خوب خیلی هم بد نیست باید اینو قبول کنم .
ازیه جهت احساس پوچی میکنم .قبلن خودمو با کار بیرون سرگرم میکردم .

کار تو خیاط خونه خودم .کار و تولید لذت خاص خودشو داره .
کارکردن وخستگی ازکار و تلاش و نتیجه کار رو دیدن .کاش زمان برمیگشت به چند سال عقب 
 من میتونستم درست تصمیم بگیرم
میشد همون سالی که شراکت و بهم زدیم من با سهم خودم یه کارگاه کوچیک تر اجاره میکردم 
 با تولید کم شروع میکردم کاریکه باعث سرگرم شدن باشه .
 ازاین بیهودگی نجات پیدا میکردم .
اما چکنم که گاهی یک تصمیم اشتباه به کل روند زندگی لطمه میزنه .

ولی خوب بازجای شکرش باقیه که به لطف خدا سالم هستم حداقل میتونم رو پای خودم بایستم
وخودمو یه جوری سرگرم کنم .البته با کتاب خودن...کار با کامپیوتر و آشپزی و خانه داری!!!




 

۱۳۹۶ مهر ۱۶, یکشنبه

به آفتاب سلامی


به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طویلم بودند
به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من
از فصل های خشک گذر می کردند
به دسته های کلاغان
که عطر مزرعه های شبانه را
برای من به هدیه می آوردند
به مادرم که در آینه زندگی می کرد
و شکل پیری من بود
و به زمین که شهوت تکرار من درون ملتهبش را
از تخمه های سبز می انباشت سلامی دوباره خواهم داد
می آیم می آیم می آیم
با گیسویم : ادامه بوهای زیر خاک
با چشمهایم : تجربه های غلیظ تاریکی
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار
می آیم می آیم می آیم
و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که دوست می دارند
و دختری که هنوز آنجا
در آستانه پرعشق ایستاده سلامی دوباره خواهم داد.


فروغ فرخزاد.!

۱۳۹۶ شهریور ۱۰, جمعه

:-


عزیزم مثلاً قهر کردی ...
عاشق قهرت م عزیزدلم ...
چه خوردنی شدی ؛ خوشمزه مامان جون !!!